جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

قتل عمد

این که دارم تلاش می‌کنم و‌ دست و پا می‌زنم که کمال‌گرایی رو‌ بذارم کنار، حس خوبیه : )

اون‌جاهایی که فقط خودم می‌فهمم که الان مثلاً فلان کارم برای نقض کمال‌گرایی بوده و موفق شدم به انجامش، ذوق می‌کنم واسه خودم و همهٔ اهالی دهکدهٔ درونم این‌طوری 😌⁦✌🏻⁩ به احترامم بلند می‌شن!

مثلاً چی؟ اممم بذارید فکر کنـــم... آهان همین که می‌خوام یه مثال برای شما بنویسم ولی کمال‌گرایِ درونم میگه نه بذار بیشتر فکر کنی تا بهترین مثالت رو بنویسی؛ ولی من می‌زنم توی دهنش و دم‌دستی‌ترین رو می‌نویسم، خودش یه نمونه از قتلِ عمد کمال‌گرای درون هست! هوم؟

 

 

+ دیشب نشد پست شبانه‌ام رو بنویسم ولی یه لبخند به کمال‌گرای درونم زدم و توی روش گفتم، کیف کردی؟ خوردی حالا؟! 😁💪 

درااااز بی اینتر!

 چرا حوصله‌م نمی‌گیره مطالب بلندی که وسطش اینتر نخورده رو بخونم؟

از اون طرف باز مطلب بلندی که همه خط هاش دونه دونه اینتر خورده رو هم حوصله ندارم بخونم =|

بابا جان؛ جوانبِ تعادل رو رعایت کنید دیگه! 

هر پاراگراف یه اینتر بزنید، خیلی وقت و جا نمی‌گیره که. هوم؟ :)

غلیان آلام

میزون نبودم، فقط رسیدم به یه کار اداری... که تا حد زیادی دوباره چیدمان ذهنیم رو ریخت به هم ولی خب من آدم باز گذاشتن پروندهٔ موضوعات توی ذهنم نیستم. زود می‌بندم می‌ذارم کنار. این خوبه. و داشتن یه احلام که مقدار بسیار زیادی آب بر آتش درونه : ) 

 

امروز فقط یه قسمت از آموزش‌ها رو دیدم. خوب بود ولی آخرهاش اینقدر از چشمم اشک اومد که کلافه شدم، تموم که شد، ده دقیقه ریلکس کردم و به اندازهٔ ده ساعت خواب شارژ شدم. هرچند صدای روشن شدن تی‌وی انگار منو از طبقه دهم ساختمون انداخت پایین!!! ریلکس کوفتم شد.

 

سعی کردم با چایی مارژان خودم رو جمع و جور کنم. باز نشستم روی آموزش بعدی که الکی لپ‌تاپ هنگ کرد و خاموش کردم گذاشتم کنار. والسلام

 

یه کم به کارهای متفرقه رسیدم و یه نیم ساعتی هم سر ماجراهای امروز با سمنو تلفنی حرف زدم. همین.

 

 

 

|۲۷ مرداد ۱۴۰۱| سه دقیقه یه یک بامداد|

عسل و خردل!

دیروز عصر، چاکلز عسل و خردل خوردم. نصف شب یهو لب‌هام وحشتناک پروتز شد و ورم کرد!

رب انار و رب شاه توت خوردم کم کم داره ورم‌ش می‌خوابه. 

 

 

 

+ قویاً به این نتیجه رسیدم که دیگه هیچ عنصر صنعتی (دارای مواد نگهدارنده) نباید مصرف کنم؛ چون یا کهیر می‌زنم یا از یه جا قلمبه می‌زنه بیرون!

اینـــــــــه !!!

خب دیگه این هم منتهی الیه یک روز سختِ پر چالش اما نتیجه‌بخش! 

 

یوتیوب روی لپ‌تاپ نصب نمیشه به خاطر همین باید آموزش‌ها رو از روی گوشی ببینم بعد روی سیستم پیاده‌سازی کنم. البته که بد هم نشد، دیگه با بحران خاموش شدن فیلترشکن سیستم و تار بودن فیلم‌های آموزشی رو به رو نیستم.

 

یه دونه از آموزش‌های یاسر دلباز رو دیدم خیلــی خوب بود ولی خب، از روی نسخهٔ ۲۰۱۵ آموزش می‌داد، ولی نسخهٔ من ۲۰۲۰ بود و کلی باید تک‌تک‌ آپشن‌ها رو می‌گشتم ببینم توی نسخهٔ خودم کجای نرم افزاره : / خلاصه از اعضای گروهی که دیشب بهش اضافه شدم، راهنمایی خواستم و بهم گفتن از این آموزش‌ها استفاده کن.⁦👈🏻⁩ پلی لیست آموزش فتوشاپ

 

خب الحمدلله از کلنجار رفتن با سایر دلباز بهتر بود :)

اما امشب تنبلی کردم چهار تا از کارهام موند : ( ولی باز هم مشکلی نیست. فردا هم روز خداست. مگه نه؟

 

یه کم آخر امروز دلگیرانه بود با تم اشک و فلان و این چیزها ولی عیب نداره، به اول امروز می‌ارزید.

 

 

|۲۶/ مرداد / ۱۴۰۱_ حدوداً یک و نیم بامداد|

چیری جز این...

.

.

مگر رسیدن چیزی غیر از قدم در راه نهادن است؟

.

.

.

 

گزارش یک روزِ دهن‌صاف‌کن اما دلچسب!

آره دیگه، الحمدلله. صبح رو با مقدار قابل توجهی پاشش غرهای تلنبار بر سر احلام شروع کردم. یهو کلی انرژی ازش گرفتم و طی یک پروسه فورس‌ماژور موقتاً به جمع تعدادی از اساتید و فعالان حوزهٔ فتوشاپ و طراحی و تصویرگری و چه و چه اضافه شدم تا ببینم چند مرده حلاجم و این داستان‌ها.

 

و اینکه با تاخیر بالاخره امروز فاز دوم جمع‌آوری گزارش رو استارت زدم. یک صوت توجیهی برای انجام یک پروژه نسبتاً بلند مدت پر کردم که فاز اولش با ۱۲ نفر انجام میشه ان‌شاءالله درست پیش بره تا باگ‌های کار دربیاد و چکش‌کاری بشه و در فاز دوم بریم سراغ بقیه افراد.

 

و امروز شاخ غول مرحله اول رو بعد از ۶ ساعت کلنجارِ بی‌وقفه شکوندم و تونستم فتوشاپ رو نصب کنم : ) 

 

تصمیمات اولیه جهت ادامه طراحی سیاه قلم هم گرفته شده اگر بتونم تمریناتم رو توی یک ماه شهریور پیش ببرم و از اول مهر برم برای ترم جدید. 

 

 

 

+ نوشتنِ آخر شب باید بیاد‌ توی برنامه... اما نه که سنگ بزرگ نشانهٔ نزدنه، آرام و بی‌سر و صدا بریم ببینیم خدا چی می‌خواد.

 

 

|۲۴/ مرداد/ ۱۴۰۱ _ ساعت حدوداً ۱۲ و ۵۰ دقیقه نیمه شب |

هعییییییییی

بعد از مدت‍ها اومدم. مطلب احلام حالمو خوب کرد. از طرفی دلم برای صهبا تنگ شده :( 

 

 

+ برای هم دعا کنیم.

شما هم اینجا رو بیشتر از همه اپلیکیشن‌ها دوست دارید؟

سلام،

بعد‌ از نمی‌دونم چند وقت اومدم.

باید اعتراف کنم، اینجا نسبت به آپ‌های دیگه، بهم حس امنیت بیشتری میده. اونطوری که دلم می‌خواد ناشناسم. اونطوری که دلم می‌خواد حرف می‌زنم. اونطوری که حالم رو خوب می‌کنه می‌نویسم... چرا پس ازش فراری‌ام؟ دلیلش فقط یه چیزی می‌تونه باشه و اون کمال‌گراییه که بهم دیکته می‌کنه: یا بهترین نوشته رو خلق کن، یا هرگز ننویس!!! که خب نشدنیه.

 

+ شب قدره... التماس دعای فرج🌼🍃

دلتنگی

چقدر دلم تنگ شده برای اینجا...

چقدر به ناشناس بودن توی اینجا نیاز دارم...

و چقدر بعد رفتن صهبا تنها شدم.

۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۲۱ ۲۲ ۲۳
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan