جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

تنها در خانه

امروز هم الحمدالله خوب بود :) پای سیستم بودم، صبح اول چندتا از لیست‌ها رو بررسی و ویرایش کردم. وسط‌هاش داشت خوابم می‌برد که یهو یادم اومد به مهندس پیام داده بودم دیشب و حالا تا صفحه چتش رو باز کردم دیدیم داره  ویس پر می‌کنه. یه کم با هم حرف زدیم و نق و غر و این حرفا.

 

بعد از مدت‌ها می‌خوام برم دانشگاه برای انجام یه کار اداری... دربارۀ فکر کردن بهش ،مقاومت ذهنی دارم. چون به خودم قول دادم قبل از مواجهه با هر موقعتی خیلی بهش فکر نکنم و می‌تونم بگم امروز موفق بودم. laugh

 

فتوشاپ رو حدف کردم و یه نسخه پایین‌تر نصب کردم تا از شر باگ‌هاش اعصاب نازنینم در امان باشه. الحمدالله نتیجه بدک نبود! مقدار قابل توجهی آموزش دیدم و تمرین کردم.

 

دنیای بی‌داداش یه کم سخته و دارم سعی می‌کنم حسرت نخورم و این هم سخته.

 

دختردایی بزرگم بعد از نامزدیش، تازه داره یاد می‌گیره حال آدم‌ها رو بپرسه :) تغییر ملموس و بانمکی بود. یهویی ظهر زنگ زد از هر دری حرف زدیم، و باز سر شب زنگ زد که تنهایی چکار می‌کنی؟ حالت چطوره؟ و من اکسپلونیشن مارک شده بودم پشت گوشی! هعی دنیای عجیبیه.

 

و یه عالمه حرف دیگه که قورتشون میدم...ولش.

 

 

|یکشنبه 30 مرداد 1401- ساعت 12 و 52 دقیقه|

معجزه

مصاحبه صبح عالی، پر قدرت و رضایت‌بخش بود :) هرچند که اصلاً اهمیت نداره قبول بشم یا نه، صرفاً قدمی در راه رضایت و خوشحالی حضرت پدر بود! و تهش هرچی باشه عاقبت بخیریه. بله!

هرچند که دیشب از بد حالی خوابم نمی‌برد و حرف‌های یهویی آخر شبِ میم.ر کمی بهترم کرده بود؛ اما صبح باورم نمی‌شد این‌قدر حالم خوب باشه... الحمدالله.

 

وجداناً خواب عجب مقولۀ باحال و مفیدیه! واسه خودش یه پا ریسِت فکتوریه اصلاً :)

 

بعد از اداره، رفتم دانشگاه برای گرفتن مدرکم ولی خب هنوز دانشگاه در تعطیلات تابستانی به سر می‌برد و کارم به دوشنبه مؤکول شد :)

 از الآن ذوق دارم برای ملاقات روز دوشنبه با رفیق‌های آسمونی؛ عمو ابوالفضل و آقا علی اکبر :) دو تا شهید دانشگاهمون. 

اتوبوس سواری راه برگشت کلی بهم انرژی داد. کلپی از استاد دیدم که خب خیلی حال خوب کن بود.

 

پاورپوینت موسسه هم آماده شد

و حالا باید بشینم پای آموزش‌های خودمــــــــــــــ:)ــــــــــ.

 

 

 

|نیمروز نوشت!!| 29 مرداد 1401| ساعت 4 و 52 عصر| 

 

انکسار عقده

تغییر سخته. خب طبیعیه من هر وقت یه تصمیمی می‌گیرم، از آسمون سنگ و از زمین بادمجون سیاه می‌باره!

 

به هر حال این وسط تزهای صاحب‌خونه و جوابِ درست ندادن‌های حضرت پدر، شده مایهٔ اعصاب خوردی!

خب پدر من کی قراره یاد بگیری دستت رو دستی‌دستی نذاری زیر سنگِ دیگران؟!

 

خب حالا مهم نیست، به هر حال خونه هم یا عوض میشه یا تمدید میشه. مشخصه.

 

مصاحبهٔ فردا خیلی رو مخمه! شدم مثلِ چرخ دنده‌ای که وسط یه عالمه چرخ دندهٔ خراب و شکسته، داره تحمل وضعیت می‌کنه! این وسط خانم میم که همکارِ دو سال پیشمه، عضوم کرده به کانالش و فرت و فرت پست می‌ذاره نصف شب! فردا نمیشه دیگه؟ عه!

 

ظهر به ف.ج پیام داده بودم از باب دلجویی سر یه موضوعی، یه چیزی برام تعریف کرد دربارهٔ اینکه شوهر دوستش که طلبه است گفته اربعین جای خانم‌ها نیست و قراره زنش رو نبره! اصلا به من هم هیچ ربطی نداشت؛ اما پقی زدم زیر گریه :| چرا؟ چون چند روز پیش دوستم که مشاور خانواده است، گفته بود خانم‌ها توی ایران برای احقاق حق مسلم‌شون، چند برابر مردان باید بدوئن! و خب این گوشه ذهنم بود و بابتش منتظر بهونه بودم تا عقدهٔ دل وا کنم که خب الحمدلله ترکید؛ وا نشد!

 

با همهٔ این‌ها دو قسمت آموزش‌هام رو دیدم و سر و کله زدم و لا به لاش کارهای موسسه رو هم کردم. یه سری گزارش‌ها رو مثل دندون پیره‌زن فرستادن که باید پیگیری کنم. هعی الحمدلله. درست میشه. فقط صد سال اولش سخته!

 

 

|جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱| ساعت ۱۱ و ‌۴۰|

قتل عمد

این که دارم تلاش می‌کنم و‌ دست و پا می‌زنم که کمال‌گرایی رو‌ بذارم کنار، حس خوبیه : )

اون‌جاهایی که فقط خودم می‌فهمم که الان مثلاً فلان کارم برای نقض کمال‌گرایی بوده و موفق شدم به انجامش، ذوق می‌کنم واسه خودم و همهٔ اهالی دهکدهٔ درونم این‌طوری 😌⁦✌🏻⁩ به احترامم بلند می‌شن!

مثلاً چی؟ اممم بذارید فکر کنـــم... آهان همین که می‌خوام یه مثال برای شما بنویسم ولی کمال‌گرایِ درونم میگه نه بذار بیشتر فکر کنی تا بهترین مثالت رو بنویسی؛ ولی من می‌زنم توی دهنش و دم‌دستی‌ترین رو می‌نویسم، خودش یه نمونه از قتلِ عمد کمال‌گرای درون هست! هوم؟

 

 

+ دیشب نشد پست شبانه‌ام رو بنویسم ولی یه لبخند به کمال‌گرای درونم زدم و توی روش گفتم، کیف کردی؟ خوردی حالا؟! 😁💪 

درااااز بی اینتر!

 چرا حوصله‌م نمی‌گیره مطالب بلندی که وسطش اینتر نخورده رو بخونم؟

از اون طرف باز مطلب بلندی که همه خط هاش دونه دونه اینتر خورده رو هم حوصله ندارم بخونم =|

بابا جان؛ جوانبِ تعادل رو رعایت کنید دیگه! 

هر پاراگراف یه اینتر بزنید، خیلی وقت و جا نمی‌گیره که. هوم؟ :)

غلیان آلام

میزون نبودم، فقط رسیدم به یه کار اداری... که تا حد زیادی دوباره چیدمان ذهنیم رو ریخت به هم ولی خب من آدم باز گذاشتن پروندهٔ موضوعات توی ذهنم نیستم. زود می‌بندم می‌ذارم کنار. این خوبه. و داشتن یه احلام که مقدار بسیار زیادی آب بر آتش درونه : ) 

 

امروز فقط یه قسمت از آموزش‌ها رو دیدم. خوب بود ولی آخرهاش اینقدر از چشمم اشک اومد که کلافه شدم، تموم که شد، ده دقیقه ریلکس کردم و به اندازهٔ ده ساعت خواب شارژ شدم. هرچند صدای روشن شدن تی‌وی انگار منو از طبقه دهم ساختمون انداخت پایین!!! ریلکس کوفتم شد.

 

سعی کردم با چایی مارژان خودم رو جمع و جور کنم. باز نشستم روی آموزش بعدی که الکی لپ‌تاپ هنگ کرد و خاموش کردم گذاشتم کنار. والسلام

 

یه کم به کارهای متفرقه رسیدم و یه نیم ساعتی هم سر ماجراهای امروز با سمنو تلفنی حرف زدم. همین.

 

 

 

|۲۷ مرداد ۱۴۰۱| سه دقیقه یه یک بامداد|

عسل و خردل!

دیروز عصر، چاکلز عسل و خردل خوردم. نصف شب یهو لب‌هام وحشتناک پروتز شد و ورم کرد!

رب انار و رب شاه توت خوردم کم کم داره ورم‌ش می‌خوابه. 

 

 

 

+ قویاً به این نتیجه رسیدم که دیگه هیچ عنصر صنعتی (دارای مواد نگهدارنده) نباید مصرف کنم؛ چون یا کهیر می‌زنم یا از یه جا قلمبه می‌زنه بیرون!

اینـــــــــه !!!

خب دیگه این هم منتهی الیه یک روز سختِ پر چالش اما نتیجه‌بخش! 

 

یوتیوب روی لپ‌تاپ نصب نمیشه به خاطر همین باید آموزش‌ها رو از روی گوشی ببینم بعد روی سیستم پیاده‌سازی کنم. البته که بد هم نشد، دیگه با بحران خاموش شدن فیلترشکن سیستم و تار بودن فیلم‌های آموزشی رو به رو نیستم.

 

یه دونه از آموزش‌های یاسر دلباز رو دیدم خیلــی خوب بود ولی خب، از روی نسخهٔ ۲۰۱۵ آموزش می‌داد، ولی نسخهٔ من ۲۰۲۰ بود و کلی باید تک‌تک‌ آپشن‌ها رو می‌گشتم ببینم توی نسخهٔ خودم کجای نرم افزاره : / خلاصه از اعضای گروهی که دیشب بهش اضافه شدم، راهنمایی خواستم و بهم گفتن از این آموزش‌ها استفاده کن.⁦👈🏻⁩ پلی لیست آموزش فتوشاپ

 

خب الحمدلله از کلنجار رفتن با سایر دلباز بهتر بود :)

اما امشب تنبلی کردم چهار تا از کارهام موند : ( ولی باز هم مشکلی نیست. فردا هم روز خداست. مگه نه؟

 

یه کم آخر امروز دلگیرانه بود با تم اشک و فلان و این چیزها ولی عیب نداره، به اول امروز می‌ارزید.

 

 

|۲۶/ مرداد / ۱۴۰۱_ حدوداً یک و نیم بامداد|

چیری جز این...

.

.

مگر رسیدن چیزی غیر از قدم در راه نهادن است؟

.

.

.

 

گزارش یک روزِ دهن‌صاف‌کن اما دلچسب!

آره دیگه، الحمدلله. صبح رو با مقدار قابل توجهی پاشش غرهای تلنبار بر سر احلام شروع کردم. یهو کلی انرژی ازش گرفتم و طی یک پروسه فورس‌ماژور موقتاً به جمع تعدادی از اساتید و فعالان حوزهٔ فتوشاپ و طراحی و تصویرگری و چه و چه اضافه شدم تا ببینم چند مرده حلاجم و این داستان‌ها.

 

و اینکه با تاخیر بالاخره امروز فاز دوم جمع‌آوری گزارش رو استارت زدم. یک صوت توجیهی برای انجام یک پروژه نسبتاً بلند مدت پر کردم که فاز اولش با ۱۲ نفر انجام میشه ان‌شاءالله درست پیش بره تا باگ‌های کار دربیاد و چکش‌کاری بشه و در فاز دوم بریم سراغ بقیه افراد.

 

و امروز شاخ غول مرحله اول رو بعد از ۶ ساعت کلنجارِ بی‌وقفه شکوندم و تونستم فتوشاپ رو نصب کنم : ) 

 

تصمیمات اولیه جهت ادامه طراحی سیاه قلم هم گرفته شده اگر بتونم تمریناتم رو توی یک ماه شهریور پیش ببرم و از اول مهر برم برای ترم جدید. 

 

 

 

+ نوشتنِ آخر شب باید بیاد‌ توی برنامه... اما نه که سنگ بزرگ نشانهٔ نزدنه، آرام و بی‌سر و صدا بریم ببینیم خدا چی می‌خواد.

 

 

|۲۴/ مرداد/ ۱۴۰۱ _ ساعت حدوداً ۱۲ و ۵۰ دقیقه نیمه شب |

۱ ۲
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan