جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

فکر های نصف و نیمه

همیشه وقتی فکرم به یه چیزی مشغول میشه دلم میخواد یه گوشه بشینم و با تمرکز همه چیز رو از ذهنم بریزم بیرون و فقط به همون یه موضوع فکر کنم و تهش بگم : " عاهان ! " و بعد بلند شم برم دنبال زندگیم.

یه بار این اتفاق افتاد، دقیقا وقتی که یه عدد دختر خاله بغل دستم نشسته بود، توی حیاط، روی صندلی، نصف شب توی سکوت، اوقات سپری میکردیم!
یه هو گفتم :" عاهان" !
دخترخاله خندید، گفت با کی بودی؟!
در حالی که داشتم میگفتم: "با خودم بودم، فقط یه تیکه اشو بلند فکر کردم!"، بلند شدم رفتم خوابیدم، آخه دیگه خیالم راحت شد.
 اون موقع بود که تصمیم جدید در مورد نوشتن مقاله جدید گرفته شد و سفت چسبیده شد!

از اون موقع فهمیدم که با تمرکز فکر کردن و به نتیجه رسیدن چقدر مزه میده!
تصمیم گرفتم دیگه نصف و نیمه فکر کردن رو بذارم کنار:)


______________________________
پ.ن :"آهان" رو با «ع» نوشتم تا به قوت و قدرت تلفظش پی ببرید :)
پ.ن تر: نصف و نیمه فکر نکنید.

پ.ن تر پرین: در صدد گفتن یه "عاهان" جدیدم، اونم در نتیجه پی بردن به فلسفه زندگی از بُعد کتاب "انسان 250 ساله" 

هنوز نفس میکشم...

همین!

به روبی عزیزم

در تقلای بیان عمق دردم هستم
اما دریغ...
هیچ واژه ای نیست...
هیچ واژه ای توان بیان ندارد عمق دردم را.
.
.
.
------------------------------------
گفتم تسلیت میگم
گفتی برای اینجور فوت ها تسلیت نباید گفت، تبریک باید گفت...  
خجالت کشیدم
-----------------------------------
روبی عزیزم،
خواهر کوچیکه قشنگم؛
با عمق دردم، همسر شهید شدنت رو تبریک میگم
تو خیلی لایقی، خیییلی...
----------------------------------
.
.
.
14/ 5/ 97
----------------------------------
پ.ن: لطفا برای آرامش دل روبی و پدر و مادر شهید صلوات بفرستید.


روبی

جنسش چوبی بود، مهره های ظریف و ساده اش باعث شده بود بعد از راهیان نور 92 من و سادات و مَرضی مثل دست بند بندازیم به دست چپمون، البته بدون اینکه هماهنگ کنیم هماهنگ شده بود...ناخودآگاه دوسش داشتیم!

گذشت، سادات و مَرضی رفتن کربلا، تسبیحمو دادم گفتم متبرک کنید به حرمین. تا از کربلا برگردند هزار بار خواب بچه ها توی کربلا و تسبیحمو دیدم.

نمیدونم چطور اینقدر دوسش داشتم، انگار چوب شریفی بود که تقدیرش تسبیح شدن و زیارت حرم ائمه شده بود، منم از این بابت براش احترام ویژه ای قائل بودم!

بازم گذشت و توی دفترِ «جاد» با یه عضو جدید آشنا شدم، کم کم فهمیدم چقدر شبیه منه، «روبی» صداش می کردم.

یه روز بدون مقدمه بهم گفت :" تسبیحتو میدی به من؟" 

گفتم: "یعنی مال خودت باشه؟" سرشو به نشونه تایید تکون داد. توقع داشت بدم اما من بدون رو دربایستی گفتم: " نه خلیی دوسش دارم"

چیزی نگفت اما از چهره اش پیدا بود که یه کمی ناراحت شده اما نمیخواد به رو  بیاره.

چند وقت بعد روبی رفت کربلا ، وقتی برگشت یه تسبیح کریستال آبی گرفت جلوم و گفت: " این مال توئه خیلی وقته دارمش به همه جا متبرک شده ، فقطط دلم میخواد بدم به تو" 

گفتم : " چرا میدی به من ؟"  و به تسبیح چوبی دور دستم فکر کردم که نداده بودمش به روبی!

با شرمندگی گرفتم ازش، خوشحال شد که قبولش کردم.

الان 4 سال و خورده ای از اون قضیه گذشته و من هنوز دارم فکر میکنم؛ چرا وقتی روبی درخواست کرد تسبیح چوبی رو من ندادم  اما خودش بدون اینکه من درخواست کنم تسبیح کریستال رو داد به من؟ 

مطمانم روبی آدم به رو آوردن نبود، اهل گرو کشی و به رخ کشیدن هم همینطور!


با خودم میگم، حتما وقتی بهش ندادم منو قضاوت کرده و بعدش پشیمون شده چون دیده واقعا تسبیح رو دوست دارم و بعد برای اینکه نفس خودشو ادب کنه تا دیگه کسی رو قضاوت نکنه تسبیح مورد علاقه خودشو بخشیده به من!

...

.

.

این همه استدلال ردیف کردم که به این نتیجه دلخواهم برسم که روبی هیچ وقت ادم به رو آوردن نبوده و....

می دونید چیه؟ من روبی رو می شناسم، بقیه که نمی شناسند فکر می کنند می خواسته به رخم بکشه!

اصلا میدونید؟ ازاین مترسم که آدمایی که دوسشون دارم و پیش فرض خوبی ازشون توی ذهنمه، خراب بشن ... همه جوره خودم و ذهنم و قلبم رو می پیچونم تا اون چیز بدی از عزیزام به ذهنم نمونه.

مثل مادری که موقع بالای دار رفتن شوهرش، جلوی چشمای بچه اش رو میگیره!!

________________


توقع ندارم متن به این درااازی رو بخونید :)

برای دل خودم فقط نوشتمش!

«به دخترم »

یکی از بهترین کتابهای استدلالی برای نوجوونایی که تازه پا به سن جوونی گذاشتند در موضوع حجاب می تونه کتاب «به دخترم» باشه...

 

مجموعه ای از نامه هاییه که یک دانشجوی سال اولی به مادرش نوشته اونم بعد از اینکه وارد محیط دانشگاه و خوابگاه میشه که سوالات و دغدغه های خودش و اطرافیان اونو به چالش می کشه و این نامه هارو در قالب سوال می نویسه و مادر یا پدرش اونو جواب میدن.

 

حجم کتاب کمه ولی بسیاری از سوالات مقوله حجاب مطرح شده و جواب ها خیلی واضحه :)

.

.

نوشته ابوالفضل اقبالی

انتشارات تلاوت آرامش (کرج)

.

پ.ن : دو هفته پیش تا حالا هی می خوام این کتابو معرفی کنم ولی فرصت نمی شه :)

البته هیچ کتابی خالی از ایراد نیست، اما این کتاب فضائلش میچربید به تمام ایراد های ریزش!

هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan