جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

یالان دونیا

- یالان دونیا...

-دوردان؟

-هَ، دوردان.

حتی...

حتی حضرت رسول هم یک شبه با از دست دادن تنها پسرش؛ ابراهیم ع ، کنار نیومد! خدا تسلی اش داد...

دلم می خواد خود خدا تسلی ام بده... 
از دست داده هام چیز های خیلی بزرگی نبودند، فقط باهم اتفاق افتادند، همین!

شاید کنار اومدن باهاش اینقدر سخت شده که حال عزمم خوب نیست و پای جزمش می لنگه :(
هیچ دلیل دیگه ای نداره...



پ.ن: برای عزم هم دیگه دعا کنیم.

خیال بافی ممنوع!

یک وقتی دلت یه مدل خاص از لباسی رو می‌خواد که اتفاقی پشت ویترین مغازه‌ای همون چشمتو میگیره و سریع می‌خری، تا برسی خونه هزار بار توی خیال خودت می‌پوشی و لذت زیبایی‌اش رو می‌بری،

حتی ممکنه چند بار هم به اطرافیانی که در خیالت می‌بینی شون، پُز بدی!

تا پات می‌رسه خونه با کلی ذوق لباستو می‌پوشی، چند دور جلو و پشت اش رو توی آینه وارسی می‌کنی، چشمت می‌خوره به درز وا رفته زیر بغل اش، هنوز دلت چرکین نشده که آستین قیچی خورده اش بدجور می‌زنه توی ذوق ات!

خلاصه حسابی ناراحت میشی که کاش اون موقع که دلم خواست و اتفاقی دیدمش یه کم بیشتر فکر می‌کردم و بازهم وارسی می‌کردم...

دقیقا شده داستان ما آدما که روزی دلمون چیزی رو می‌خواد، تا دستمون با کلی تقلا بهش می‌رسه ، می‌بینیم اون چیزی نبوده که دلمون می‌خواسته و کلی براش خیال بافی ‌کردیم و ذوقش اش رو داشتیم!




پ.ن: مخلص کلام:

دعا و آرزو و خواسته و ...بر جوانان که هیچ، حتی میشه گفت بر همگان عیب نیست، اما خیال بافی و احساساتی بازی قبل از به دست اومدن اش خیلی عیبه! 


من و جواد و داوود (1)

تازه شده بودم 6 ساله!

با جواد و داوود یه گروه سه نفره ترتیب دادیم :)  

 همیشه باهم بازی می کردیم...با دخترها دمخور نمی شدم، از لوس بازی شون خوشم نمی اومد!


بعد ازظهر ها موقعی که مطمئن می شدیم؛ هرکسی خواسته از سرِ کار بیاد خونه، الان دیگه رسیده و لنگاش دراز کرده جلو کولر، سر کوچه قرار می ذاشتیم و طبق چند حمله انتحاری، زنگ منزل ملت فخیم هم محله ای ها رو می زدیم و دِ دَرّو...

یکی از همین روزهای عملیاتی، در حالی که از لوله گاز آویزون بودم که دستم برسه... تا زنگو زدم عیال همون منزل، طبق زمانِ رخ داد های قبلی، پشتِ در منتظرم مونده بود تا حین وقوع جرم شناسایی و دستگیرم کنه! 

خخخ از اون جایی که بنده خیلی تیز و به اصطلاح بز! (الان این کجاش با تند و تیز هم معنیه؟) بودم، از لوله گاز کنده شده بین زمین آسمون معلق بودم که در واشد و کی اومد؟ یه خانوم با چادر گل گل اومد، در به نیمه نرسیده بود که از کوچه پیچیده ام داخل، به درِ خونهمون رسیدم که خانومه دید!


نفس زنان رفتم داخل و مامانم بو برد یه کاری کردم :) مشغول ماست مالی با یه لبخند ژوکوند بودم که زنگ درِ خونه به صدا در اومد...رسماً بدبخت شدم! دسته جارو هنوز به دست مامان بود که خانومه گفت: "سلام دخترتو میگی بیاد ببینمش؟!" انصافاً خیلی با وجدان عمل کرد! نه؟

تازه بعدش کلی توصیه کرد به مامان که منو نزنه و دعوام نکنه، بچگی کردم ،نفهمیدم و... ازین حرفا!

 اینطوری شد که شناسایی شدم و بعد از خوردن یه کتک مَلس با دسته جارو، فرداش با رفقا ریختیم رو هم و تصمیم گرفتیم زنگ در هر خونه رو فقط یک بار بزنیم :)




اینم نکته اخلاقی: تو هرچی تیز و بز باشی بقیه از تو بز ترند!

خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا...

Related image


سلام آقا؛


همین! 

فقط سلام...


تاوان


خیلی با حضّارِ درونم کلنجار رفتم تا بفهمم چطور باید اینقدر با احتیاط زندگی کرد که هیچ اشتباهی نداشته باشه تا تاوان اون اشتباه، نشه امتحان برای دیگران!

«گیج و ویج درونم» میگه: خب وقتی کارکرد اول خلقت بنابر "امتحان شدن" چیده شده، توی این دنیای پیچیده که طیف وسیعی از افراد رو در برمی گیره، مگه میشه امتحانات الهی رو پیچوند؟! 

ولی «عاقلِ درونم» گفت :" تو که نمی خوای امتحانات الهی رو بپیچونی، فقط می خوای تاوان اشتباهاتت نشه امتحان دیگران، پس باید سعی کنی تا اشتباه نکنی! "

.

.

.

من چرا در این زمینه اینقدر استرس دارم؟ آیا شما هم؟

...ای دریغا مرهمی

همیشه بودند افرادی که می پرسیدند: " حوصله ات سر نمی ره؟ "

 و من یواشکی، ناشیانه نقاب لبخند می زدم به چهره و می گفتم: "نه، عادت کردم!" بعد دلم در حالی که لب ورچیده بود و کز کرده بود پستوی درونم، نجوا می کرد تا کی دروغ؟!

و من می دونستم هیچ ...ی به «تنهایی» عادت نمی کنه، چون خودم هم عادت نکرده بودم، فقط با چشم انتظاری کشدن برای اومدن بچه بعدی خانواده، هر سالی رو به سال دیگه می رسوندم!

فکر کنم با همین امید تا الان افتان و خیزان خودم رو رسوندم وگرنه عادت در کار نبود! به هر حال اگر کسی بود که دو بار می زدیم تو سرِ هم، یه بارش هم می خندیدیم، این همه خو نمی گرفتم به نبودنش...

بدبخت نسل بعدی!


پ.ن: هه!


.

سه عالمه برا هم دیگه دعا کنیم.

خواهش...


باشه؟

آه

مگه میشه این همه وقت بگذره و تو هنوز حرفی برای گفتن نداشته باشی؟

.

.

.

آه

بگم چی؟

میگم «نیاز نداشتن به کسی» به معنی «دوست نداشتنش » هم هست؟



مثلاً اینکه خدا گفته «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

اگر خداوند بخواد ما رو میبره و خلایق جدیدی میاره.

توی چندتا آیه اومده این مفهوم، ولی هربار با یک صفت خدا همراه شده، یک بار با صفت غنی و حکیم، یک بار با صفت صاحب رحمت بودن و یک بار با صفت قدرت داشتن و ...

خلاصه اونجایی که میگه خدا بی نیازه هروقت بخواد کن فیکون می‌کنه مارو ؛( 

آدم دلش یه جوری رنجور میشه، 

نمیشه؟



پ.ن : بعضی روزا، صبح تا چشم وا می‌کنم، یه جمله، یه شعر یا مثل اینبار یه آیه، بدون اینکه همون موقع بهش فکر کرده باشم توی مغزم هی ورجه وورجه می‌کنه. این بار هم این آیه بود!

هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan