وقتی بارون میاد، نمیایستید پشتِ پنجره برای موتوریها آیةالکرسی بخونید؟
ولی بخونید خیلی خوبه : )
خیلی کوچیک که بودم، بابام پستچی بود. روزهای ابری یه دست لباس بارونی میپوشید که پلاستیک خالص بود. بارون که میزد، نگران نبودم که خیسِ آب بشه، نگران بودم که لیز بخوره بیوفته... الآن موتوریهای توی خیابون بارونی، من رو میبرن به اون روزها... مدام براشون غصه میخورم.
اون موقع بلد نبودم آیةالکرسی بخونم. الآن بلدم. شاید یه روزی هم یکی پیدا شد برای من و شاید برای ذریهام خوند. هوم؟
+ امسال رعد و برق ندیده بودم... الحمدلله امشب حسابی رگبار زد و رعد و برق شد : )
|۱۷ اسفند ۱۴۰۲ _ ساعت ۱۰ و ۵۸ دقیقه شب|
- پنجشنبه ۱۷ اسفند ۰۲