جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

حنانهٔ مادر

حنانهٔ مادر، امروز بسیار دلتنگم. دلتنگِ چهرهٔ معصوم و گندم‌گونت... انگار که دوباره به خوابم آمده باشی و فراموش کرده باشم. از صبح که چشم باز کردم، به یادت، بغضی پنهان در گلو دارم.

آخرین بار پنج‌ساله بودی، دستت را گرفته بودم تا با احتیاط از پله‌های بلندِ خانهٔ پدربزرگم، پایین بیایی. وارد مطبخ قدیمی شدیم. مادر، عمه و مادربزرگم مشغول طبخ نان بودند، تو را به ایشان معرفی کردم و ایشان را به تو...

دلم برای گرمای دستان کوچکت تنگ است. دلم برای چادر مشکی که به سر داشتی تنگ‌ است.

همراهِ بی‌بدیل من، انیسِ روزهای سخت، ناب‌ترین حس مادرانگی‌م! بسیار دلتنگت هستم.

حنانه اسم دختری بوده که تو ۵ سالگی فوت کرده ؟ 

خیر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan