جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

امشب کلمات هم مستأصلند.

لپ‌تاپ رو روشن کردم و با کلی اهن و تلپ و یادآوری و فلان یکی دو ساعتی باهاش ور رفتم. الحمدلله خوب بود ولی به گمانم باید یه نسخه پایین‌تر رو هم تجربه کنم اینطوری نمیشه. حالا بگذریم.

 

عصری با مارژان رفتم خونه دخترعموش. همون که خیلی خودش به مارژان شبیه و من و دختر کوچیکه‌اش هم خیلی شبیه به همیم. امشب راهی کربلا بود. هی می‌گفت پاسپورتِ «میم» رو بدم شبیه همدیگه‌اید، کسی نمی‌فهمه که بیای با من بریم کربلا؟ حالا بگذریم از این حرفا، اینکه مارژان می‌گفت «نــــه هر کی با خانواده خودش باید بره» و در عین حال کاملاً مخالف کربلا و این داستان‌هاست و عمرا نه خودش میاد نه اجازه میده با کسی برم، هرگز هم اجازه پاسپورت گرفتن نمیده، از ایناش حرصم نگرفته!!! از اینکه همیشهٔ خدا من رو یه دست و پا چلفتی ۱۸ ساله معرفی می‌کنه، بیشترین حرص رو خوردم. یه غریبه هم خونه‌شون بود قرار بود با اون‌ها برن کربلا. پرسید چند سالته؟ گفتم هم‌سن «میم» هستم. چشم‌هاش رو گرد کرد و گفت: من فکر کردم بچه محصلی!!!

چقدر این بیبی فیس بودن مدتیه رفته روی مُخم!! هیشکی وجدانی آدم حسابم نمی‌کنه. هیشکی‌هااا‌.

 

 

+ امشب کوهِ غصه‌ام. کوهِ همهٔ حس‌های بد و منفی. اصلا نتونستم حتی یه کمش رو این‌جا بروز بدم... امشب کلمات هم مستأصلند.

 

 

| ۱۳ شهریور ۱۴۰۱_ ۱۲ و ۳۰ دقیقه بامداد |

سلام 

خوب کوچک بزنی 

من الان 34 سالمه اکثر میگن که 24 یا 23 یا 26 یا 28 

بزار تو رو دست پا چلفتی نشون بده 

گاها نادر بخاطر بچه شون چشم نخوره اون طوی جلو میدن 

سلام،
اصلا خوب نیست، اصلا نمی‌پسندم. بیشتر مشکلاتم سر همینه.
هعی

خب چرا وقتی غصه داری نمینویسی؟ نوشتن آدمو آروم میکنه...

چند سالته مگه؟

به کلمات نمیاد..

مهم نیست.

خودت برو پلیس +10 راحت پاسپورتت رو بگیر بالام جان 

+منم بیبی فیسم 

خیلی وقت ها مردم بهم اعتماد نمیکنن فک میکنن سنم کمه :)) 

 

به خدا چه داستانی داریم‌هااا
حالا ببینم چی میشه. باشه😊⁦✋🏻⁩

مردم اعتماد نکنن، اونقدر مهم نیست که وقتی والدین هم حساب نکنند!!!

ببین این رو باید بپذیری که مادر پدرهای ما همینن که هستن 

اونا رو نمیشه تغییر داد 

تا دلت بخواد هم حرف ببخشید مفت و بیخود میزنن ، دخالت بیجا میکنن 

خودت باید تغییر کنی 

اونقدر تغییر کنی که حرف ها و عمل هاشون رو به هیچ جات حساب نکنی 

 

چی بگم والا 
نظراتشون همیشه برام عاقبت بخیری داشته.
ولی سه سری محدودیت‌ها واقعاً الکی ظلمه. مانع هر رشدی میشه. از سر محبته‌ها ولی برای من فقط ترسو شدن و طعم شکست نچشیدن به ارمغان آورده. ذهنم رو بسته، برام افسردگی آورده. خلاصه اینطور.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan