جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

اسکیچینگ!!😪

دیروز صبح دیگه از ۶ و خورده نخوابیدم و ساعت ۸ خواستم یه چرتی بزنم که یهو پیام سادات الملوک رو گوشیم دیدم که «من تهرانم، شرایطت چطوریه میای سیدالکریم؟». ادمین یه کانال تلگرامیه. الکی الکی باهم دوست شدیم😁 چون از نظر اخلاقی و چه و چه سنخیت زیادی باهم داریم.

 

خلاصه بعد از رای زنی با مارژان گفتم: «الان جنگی صبحونه می‌خورم و میام.» خوشحال شد. مسافر کربلا بود. قرار بود چند روز تهران بمونه تا شرایط مهیا بشه برای عبور از مرز.

 

 

 تا حدود ساعت ۴ عصر حرم بودیم. تا از در اومدم بیرون دیدم بیانیه آیت‌الله سیستانی و اعتصاب مقتدا صدر کار خودش رو کرد و الحمدلله مرز باز شد. خوشحال شدم که دوستم رو در حالی مشایعت می‌کنم که امید به باز شدن مرز به دلش برگشته.

 

شب هم با صاحب خونه قرار داشتیم. اومد در خونه تا عکس بگیره برای تبلیغ دیوار. یه کم وضع جمع شدن وسایل‌ها رو که دید، نرم‌تر شد الحمدلله. خلاصه قرار شد تا ۲۵ ام پول رو جور کنه و ماهم همون موقع تخلیه کنیم. از اونور هم صاحب‌خونه خونه جدیده هم گفت من این ماه ازتون اجاره نمی‌گیرم. دمش خیلــــی گرمه. ایشالا خیر بچه‌هاش رو ببینه.

 

 دیروز برام روز جالبی بود.

 

اما امروز؛

چندجا رفتم برای عکس رادیولوژی (اسکیچینگ😪)، که خب قیمت‌ها سر به فلک کشیده!!! فعلا از خیرش گذشتم تا ببینم چی میشه.

 

و الان : )

توی راهم دارم میرم الموت!!! احتمالا ساعت ۳_ ۴ صبح می‌رسم. ✌️

 

 

|۹ شهریور ۱۴۰۱_ ساعت ۱ و ۳۰ دقیقه|

الموت کجاست؟ تنها میرید؟ ‌راستی بیماری شما رو یادم رفت.. اره قیمتا بالاست تازه اسمشم گذاشتن تامین اجتماعی.. شما اهل چت کردن تو گروه ها هستید که با این فرد اشنا شدید؟ 

الموت، کوه‌های البرز. مابین استان قزوین و گیلان و مازندران.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan