فقط 4 روز دیگه مونده به تولد اینجا :)
زندگی همینقدر زود میگذره...
- دوشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۸
روزی دریا خواهم شد...
فقط 4 روز دیگه مونده به تولد اینجا :)
زندگی همینقدر زود میگذره...
یک عدد مبهم گم شده است :(
از جوینده تقاضا میشود، وی را کت بسته تحویل دهد :/
کجایی پس؟
همزاد؟ نیستی؟ کجایی؟
اصلا یادم نمیاد از کی و به چه علت این همه تنبلی در من رسوخ کرد...
راه حل بیرون کردنش چیه؟
میشه هر چی میدونید بگید؟
پ.ن: به نظر میرسه واژه تنبل ریشه در فارسی دری داره، ترکیبی از «تن + بهل» بوده، «هلیدن» توی فارسی دری، به معنی «اجازه دادن» یا به نوعی «فرصت دادن» هست. «بهل» یعنی «اجازه بده». و میتونه اصطلاحاً «تن را فرصت آسایش بده یا تن را بیاسای» باشه. و شاید در اصطلاح کسی که چنین میکنه رو تنبهل میگفتند که الان به «تنبل» تغییر ظاهر داده :) الله اعلم.
خیلی دلم یه تغییر وضعیت میخواد، اصلا به ذهنم نمیرسه مثلا چی...
ولی خوب میدونم یه زیارت حسابی، حالمو جا میاره که شده جزء محالاتم :/
مثلا یه هو پاشم برم راهیان نور :)
شده دو روزه !
عنوان به ذهنم نرسید اولین کلمه معلق توی فضای سیال تخیلاتم رو نوشتم اون بالا :)
تا این حد بی قید.
دیروز داشتم توی نور به ماهی کوچولو نگاه میکردم، متوجه ی دو تار سیبیلش شدم که به نحو نامرئی دو سمت دهانش رو به پایین روییده و بعد قیافه اش رو دو دو تا چهار تا کردم و با تک تک اسم های پیشنهادی شما سنجیدم و به این نتیجه رسیدم که «چنگیز کوچولو» صداش کنم :] هرچند جوابمو نمیده :|
+ اون بنده خدایی که پیشنهاد اسم چنگیز رو داد همیشه خصوصی و زیر آبی نظر میذاره و از خودش رد پایی به جا نمیذاره. باشد که سر عقل بیاد!
آیا قالب رو تغییر بدم؟
خودم دلم میخواد ها ولی نمیدونم چه قالبی رو بذارم که هم خدا رو خوش بیاد هم بنده خدا رو :)
یک دنیا کار هایی رو دوست دارم انجام بدم که اصلا نه فرصت و نه شرایطش رو ندارم...
مثلا عاشق اینم که «کلیله و دمنه» و «شاهنامه» رو کلمه به کلمه بخونم و کیفور شم.
چقدر ذوق میکردم وقتی دوران مدرسه به طور اجبار بخش های محدودی از این کتاب ها رو میخوندیم و هم کلاسی هام غر میزدن، هیچ وقت لذتش رو نفهمیدند...
واقعا منبع کلمات نو و بی بدیل اند این منابع اصیل :)
کاش حسرت نشه...