یه ربعه اینجا دارم به صفحهٔ خالی نگاه میکنم
و نمیدونم چی باید بنویسم.
این مدت اتفاقات عجیب و غریبی افتاده...
از شهادت شهدای خدمت،
تا رنگ عوض کردنهای مریضی مارژان :(
خستهام از مریضی مامان،
نمیتونم با کیفیت درس بخونم،
و در عین حال، حالم خوبه و آرامم.
پای کاز دارم پیاز سرخ میکنم.
و خب،
انگار دنیا همینه،
هُلت میده داخل موقعیتهایی که دوست نداری.
+ برای مارژانم دعا کنید : )
الآن که دارم میتایپم، ۴ دقیقه مونده به اذان مغرب، التماس دعای فرج
|۹ خرداد ۱۴۰۳ _ ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه|
- چهارشنبه ۹ خرداد ۰۳