جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

Silver Friday : )

توی بهارخواب نشستم، از لای درخت‌ها صدای یه نوع سوسک بزرگ درختی میاد، ما بهش می‌گیم «دُرجزجِزَک». صداش حداقل ۷۰ دسیبل بلندتر از جیرجیرکه.

یه نسیم گاه و بی‌گاه هم می‌وزه که خیلی حال‌خوب‌کنه.

گل‌های نیلوفر طرف‌های ظهر دیگه بسته شدن و برگ‌هاش شل و بی‌رمق منتظر عصر و سرد شدن مجدد هواست.

دیروز عصر حضرت پدر تشریف بردند بالای شیروونی تا زنگ‌زدی‌ها رو با سمباده پاک کنه.

من هم لباس‌های رنگ‌کاریم رو پوشیدم و دستکش و قلمو و رنگ نقره‌ای دلبرم رو بردم تا صفایی بدم : )  به هرحال همه می‌دونند  که تابستون و پاییز فصل رنگ‌کاری منه : ) تا تاریک‌شدن کامل هوا مشغول بودیم. خیلی کیف داد.

از امروز صبح هم تا همین دو ساعت پیش، بالای شیروونی مشغول رنگ‌کاری بودم. آفتاب که اومد بالا، خیلی گرم شد. کاملاً خیس شدم، مجبور شدم چند مرتبه بیام پایین و رنگ درست کنم و توی سایه یه نفسی بگیرم. از آفتاب مستقیم، بدتر گرمای خود شیروونی بود که کف پاهام رو می‌سوزوند حتی توی کفشِ لژدار و صدالبته شیب تندش که باید هم تعادلم رو حفظ می‌کردم هم خم می‌شدم تا رنگ کنم!

دیگه تا ساعت یک تحمل کردم و زودتر از حضرت پدر مرخصی خودم رو صادر کردم و توی بهارخواب ولو شدم تا خشک بشم!!

الآن هم به جهت حفظ روتین، دفترم جلومه و تا الآن ۳ صفحه دوره کردم. دیروز تا شب تونستم با تمامِ کم‌تمرکزیم، ۱۵ صفحه دوره کنم و این فوق العاده است!

هنوز تکالیف بچه‌ها رو ندیدم. مبحث عدد و معدود سنگین بود براشون؛ ولی خب فکر نمی‌کردم بتونم با قصه‌پردازی بداهه این مبحث پیچیده رو این‌قدر جالب توضیح بدم که خودم هم شگفت‌زده بشم! : )

 

خب دیگه بسه، تا خواب چشم‌های نازنینم رو نَرُبوده، بپرم توی دفترم : )

 

 

|جمعه ۲ شهریور ۱۴۰۳ _ ساعت ۳ و ۱۰ دقیقهٔ عصر|

تصورِ کاری که روی‌ شیروونی‌ کردی، خیلی برام جذاب و دلنشین بود، منم عاشق رنگم :)

اوهومممم : ) خیلی لذت‌بخش و جالب بود برای خودم هم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan