جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

از دست خودم!

دیدید یه وقتایی به کم‌ترین‌ها قانع میشید؟ مثلاً یه نائب زیاره که پیام داده از طرفت به آقا سلام دادم... کلی ذوق می‌کنی حتی ممکنه بغضت بشکنه و چند کلامی با آقا درد و دل کنی و انگار همون لحظه توی حرمی. بعد چی میشه همون اتفاق توی یه موقعیت دیگه بیشتر جریت می‌کنه که آخه چرا حرم نصیب خودم نشد؟ تا کی حلوا حلوا؟! چرا چرا چرا...

شدیدا از این تغییرات یهویی خودم خسته ام!

 

 

 

+ این پست در اوج رخوت و بی حالی نوشته شده است و فاقد هرگونه ارزشی است. 

عجبا

از اون شب‌هاییه که تبدیل شدم به یه «آشِغِ» دل‌خسته که از بد روزگار، شکست عِشقی هم خورده!

 

 

 

+ چه وضعشه اَح

هه!

اینقدر نیومدم اینجا که کلا یادم رفته بود چی به چیه!

 

 

سلام :)

دلم برای سکوت اینجا تنگ شده بود؛ همونطور که برای جواد!

اینجا با همه جا فرق داره... انگار هرکسی سرش توی ورق خودشه و فقط داره مینویسه!

 

+ هنوزم از اینکه نمیشه اینجا نیم فاصله تایپ کرد دلگیرم.

+ راستی خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ چه خبر؟ 

هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan