جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

سربالا یا سرپایین؟

چی بگم که هرچی بگم تف سربالاست!

احساسِ ناامیدی از اونجایی سراغم اومد که هی دویدم و نرسیدم.

یه آدم بی‌ایمانِ بی‌پشتکارِ ناصبورِ ناامیدِ لجن‌طورِ چندشِ ضعیف نبودم.

ولی وسطِ همین دویدن‌ها و کم‌آوردن‌ها که گاهی عمیقاً احساس استیصال داره خفه‌ام می‌کنه؛ میشه شما دعا کنید، آدمِ توصیف شده در جملهٔ بالا نشم؟

 

 

 

|یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱_ ساعت حدوداً ۱۱ و ۴۰ دقیقه شب|

یه «نمی‌دونم» گنده!

سردرگمی این ایامم رو نمی‌دونم چطوری حل کنم.

تبدیل شدم به یه «نمی‌دونمِ» گنده.

خیلی دلم گرفته.

دارم سعی می‌کنم یه سبکِ زندگیِ جدا از خانواده داشته باشم اما از این تناقض درونی و بیرونی هم در عذابم. مثل دو تا خط موازی که گاهی هم همدیگه رو قطع می‌کنند!!

ضمن اینکهِ دارم همهٔ این‌ها رو با گزاره‌های «در لحظه زندگی کن» و «از مسیر لذت ببر»، جمع می‌کنم و گاهی مستأصل میشم.

باید پذیرفت که دنیا جای رسیدم ما به همهٔ خواسته‌ها و آرزوهامون نیست.

باید سعی کنیم اگر چیزی داریم از دستش ندیم وگرنه بعد از اینکه از دستش دادیم دیگه به دست آوردنِ مجددش خیلی سخته یا نشدنیه.

 

برای امشب بسه.

|۳۰ بهمن ۱۴۰۱_ ساعت ۱ و ۵۷ دقیقه بامداد... مماس با یک اسفند ۱۴۰۱|

 

هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan