ماهی گلیها توی شیشه روی اُپن آشپزخونه و کنار میز کوچولو ناهارخوری و بساط لپتاپم هستن.
عصر بعد از مدرسه تا برسم، میشینم روی صندلی کنار شیشه ماهیها، بپر بپر میکنند، که یعنی غذا بده. دیگه این عادت شده براشون. یهجوری میگفتن ماهی ۳ ثانیه حافظه داره و ما باورمون شد... کو؟ تازه بابام هم ذوق میکرد که ماهیها با منم دوست شدن تا دستم رو میبرن میان روی آب غذا میخوان.
تازه دوتاشون هم خیلی حساس تشریف دارن تا ناراحت میشن سریع بالههاشون رو میبندن و کز میکنند تا چنــد ساعت!
دیروز ظهر بعد از تعویض آبشون، یهکم حباب به بدنشون چسبیده بود خواستم حبابها رها بشن که راحتتر شنا کنند، یکی زدم به شیشه. آقا تا شب این دو تا بالههاشون رو باز نکردن!!! آخه ماهی هم اینقدر لـــوس؟!
ولی از همهٔ اینها گذشته، هی نگاهشون میکنم میکم خدا چه چیزهایی خلق کرده... چقدر ظریفن...اون رگ خونی که تا داخل دم و بالهها کشیده شده... چرخش چشمها توی حدقه... پولکهای ریز و منظم روی پوستِ نرمشون... الله اکبر... آدم حیرون میمونه.
+ آخدا؛ همهٔ اینها رو برای منِ... خلق کردی و رام کردی؟ من کیام؟ هوم؟
| ۱۹ فروردین ۱۴۰۲_ ساعت ۱۲ و ۳۰ دقیقه نیمهشب|
- يكشنبه ۲۰ فروردين ۰۲