بعد از شیش ماه زندانی، دو روز آزادی نصیبم شد...
دیروز رفتم دفتر مرجعم، بعد از یه محاسبهٔ سرانگشتی، فرمودند خمسی به گردنت نیست! با دهن باز نگاهش کردم و با کاردک خودم رو جمع کردم اومدم بیرون.
هعی... دلم گرفت.
آدم باید اینقدر درآمد داشته باشه که خمسش میلیاردی بشه : )
جذابه نه؟ اللّهم ارزقنا.
بعدش هم نشستم توی حرم سیدالکریم و یک ساعت طول کشید تا کل کفارهای به گردنم بود رو حساب کتاب کردم. بخشیش رو پرداختم و اندکی از ذمّهام خلوت شد.
ولی هنوز از فکر ماجرای خمس بیرون نمیام... همش میگم خدا من رو لایق ندونست... هوف!
یه مسألهٔ دیگری هم هست که خیلی زیاد فکرم درگیرشه، دعا کنید به جوابش برسم... ممنونم.
+ نق و غر نمیزنم؛ ولی باید قبول کرد که هر آدمی نیاز داره هر چند وقت یکبار فقط و فقط مال خودش باشه و کاش والدین، به چشمِ یه طفل ۵ ساله به فرزندِ گندهٔ خود، نگاه نکنند و حق زیست مستقل برای وی قائل باشند و با حربهٔ ایجاد عذاب وجدان همهچیز رو به آدم کوفت نکنند. بچههاتون رو برای خودتون تربیت نکنید، برای خودش و جامعه تربیت کنید. عروسک برقی نیست که!!
باتشکر
|۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲_ ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه نیمه شب|
- شنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۲