همۀ معلمها غصۀ بچههاشون رو میخورن؟
یه سری ضعف اخلاقی، فرهنگی و عاطفی بچههام خیلی روی دلم سنگینی میکنه، در حد توانم تلاش کردم برای رفعش؛ ولی کوچیکی بیش از حد کلاس، تعداد زیاد بچهها و نامتناسب بودن میز و صندلی بچهها، قدرت مانور رو ازم گرفته و بازدهی رو خیلی کم کرده متأسفانه.
عدم مهارت بنیامین برای ارتباط سالم (بدون رشوه دادن به هدف دوست شدن) با دوستهاش و گاهی با من،
ضعف روحی یاسین و محمدامین و پذیرفتن شکست در اولین قدم ناتوانی،
دروغهای شاخدار امیرمحمد و برداشتن وسایل بقیه در عین داشتن تمکن مالی و تأمین بودن از همه جهت،
پیشرفت مورچهوار آرمین علیرغم تلاش فراوان توی خونه،
تنبلی بیش از حد آرتین و اینکه به هیچ عنوان برای پایه بالاتر آماده نیست،
عصبانیت انفجاری نیما و گاهی حسین و عدم مهارت کنترل خشم و آسیب رسوندن به بقیه یا وسایل اطراف خودشون،
و چندین مورد دیگه....
برای تکتکشون تا اونجایی که شرایط کلاس اجازه داده وقت گذاشتم؛ ولی خب... حالا که فقط 8 - 9 روز دیگه رسماً کلاس دارم باهاشون، دلم پیششون میمونه و مدام ذهنم درگیر اینه که حالا چی میشه عاقبتشون؟!
کِی و چهکسی بهشون این مهارتها رو یاد میده؟
حرص و غصهام سر اینه که چرا خانوادهها در درجۀ اول برای رفع ضعفهای خودشون و بعد بچههاشون اصلاً وقت نمیذارن؟
در صدد کسب هیچ مهارتی تلاش نمیکنند؟
وقتی هم داری بال بال میزنی که مادر محترم برای پرورش بچهات در قدم اول باید با من هماهنگ بشی و دستورالعملها رو اجرا کنی؛ انگار با دیوار حرف میزنی!
من میگم اجازه بده یه کم بچه مستقل بشه، دم در باهاش خدافظی کن، خودش بیاد داخل، لازم نیست تا دم در کلاس و تا روی میز کلاسش باهاش بیای... اجازه بده نقاشی درب و داغون خودش رو بکشه، دفترش رو نده به خواهر بزرگترش بکشه. ضمناً موقعی که میای دنبالش به جای اینکه بگی پسرم چقدر قوی بود، چقدر صبور بود؛ نگو وااای پسرم خسته شده، بیحال شده! باز هم انگار بزبزه قندی هستم و علف نشخوار میکنم!!!
+ حیف و هزااااران حیف که این بچهها زیردست این مدل والدین نابود و فشل و بیمسئولیت بارمیان!
تربیت هر بچه، فقط تربیت همون بچه نیست. تربیت یک نسله! من برای اون نسل واقعاً ناراحتم.
|18 اردیبهشت 1402- ساعت 12 و 34 دقیقه بامداد|