دو روزه اومدیم توی سال جدید : )
سال نوتون مبارک رفقا 🌱
روز اول عید یه عضو جدید به خانوادهمون اضافه شده : )
و اینکه ماجرای حسنک وزیر بعد از ده ســـال، سه روز پیش تموم شد، [صدای حضار: الــحــمـــدلله...]
این مهمون ناخونده داره زیر پوست دستم بزرگتر میشه:/ و فکر کنم باید نگران باشم. دعا کنید چیزی نباشه : ) چون تا بعد از تعطیلات هیچ سونوگرافی پذیرش نمیکرد، فلذا باید صبر کنم.
کماکان غصهٔ مارژان رو جرعهجرعه میخورم. دلم میخواد این روند متوقف بشه.
فکر کنم فردا رو باید بعد ۳ روز به کلیه جانم استراحت بدم و روزه نگیرم... هی دارم فکر میکنم چرا و چگونه خدا دوست داره من همیشه توی یه وضعیت نابسامان و بلاتکلیفانهای مدام غوطهور باشم؟ چند درصدش خودم مقصرم؟ اصلاً چه کاری درسته؟
به نحو عجیبی مغزم رفته روی مودِ فراموشی اطرافیانِ نزدیک!! وقتی خواستم عید رو به دوستهای نزدیکم تبریک بگم، دوتا از نزدیکتریــنها رو فراموش کردم؛ ولی به اونی که سالی فقط چندبار باهم حرف میزنیم تبریک گفتم. عجیب نیست؟! این حالت وقتی برام رخ میده که مغزم یه مدت تحت فشار بوده و بعد آزاد میشه میره روی حالت اسلیپ!
چقدر حرف زدم :/
راستی اومدم الموت، به نحو نسبتاً یکدستی غالباً روزه نمیگیرن :/ از صبح هی مهمون داشتیم هی پذیرایی و ناهار و فلان... داستانی داریم. چند سال دیگه ماه رمضان توی عیده؟ چقدر ظلمه اینطوری :(
| ۲ فروردین ۱۴۰۳ _ ساعت ۱ و ۲۲ دقیقه بامداد|
- جمعه ۳ فروردين ۰۳