چی بگم که هرچی بگم تف سربالاست!
احساسِ ناامیدی از اونجایی سراغم اومد که هی دویدم و نرسیدم.
یه آدم بیایمانِ بیپشتکارِ ناصبورِ ناامیدِ لجنطورِ چندشِ ضعیف نبودم.
ولی وسطِ همین دویدنها و کمآوردنها که گاهی عمیقاً احساس استیصال داره خفهام میکنه؛ میشه شما دعا کنید، آدمِ توصیف شده در جملهٔ بالا نشم؟
|یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱_ ساعت حدوداً ۱۱ و ۴۰ دقیقه شب|
- يكشنبه ۷ اسفند ۰۱