خب از امروزم بگم؛
کمرش رو شکستم امروز دیگه الحمدلله یه جهش خوبی بود توی آموزشهام. راضی بودم.
یه پروژه رو هم زمان هم اجرا کردم موقع آموزشش، و هم توی ۵۵ تا دستور پیاده کردم توی دفتر. بعدها همین میتونه کلی کمکم کنه برای کارکرد افکتها و ابزارها و لایههای تنظیمی و .... حدودا از ۳ تا ۹ نشستم سرش. بگذریم. چند روز دیگه خیلی شلوغ میشم دیگه این از تایما ندارم.
اندک اندک از اون برزخِ موهوم به گمانم خارج بشم دیگه. یه مسئولیتی رو باید کامل واگذار کنم... کاش بشه. دعا کنید که بشه. این روحِ بینوا چنـــد ماهه توی برزخه.
ساعت ۹ و نیم هم جلسه داشتم تا ساعت ۱۱ و نیم. یه کم زیرپوستی داغ کردم براشون البته که حقشون نبود و حسّ بیشعورانه بودن بهم دست داده و البتهتر که با شوخی و خنده ماست مالی شد رفت. اما خب داشت ماجرا مثل کارِ اخیر آموزش پرورش پیش میرفت که هنوز موسس برای هیچ مرکزی مزایده نشده، پیش پیش ۱۲ تا مربی فرستادن مدرسه، ملت رو آلاخون والاخون کردن :/ حالا امشبم داشت جلسه به یه همچین تمی پیش میرفت :/ خب زشته دیگ. بگذریم.
و اینکه؛
رها شدن...
سر فصلِ همهٔ خواهشهای من.
دعا کنید که رها شم. لطفاً
رها رها رها..
رها شدن از هر نوعش که باشه، قشنگترین قسمتِ ماجراست.
+ دلم تنگه نگارم؛ که بردی قرارم.
| دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱_ ساعت ۱۲ و ۳۹ دقیقه نیمه شب|
- سه شنبه ۱۰ آبان ۰۱