هوف! 😩
همه چیز رو ولش!
بعد از شونصد سال باز اومدم روزمره نویسی کنم یهکم.
بگذریم از وضع نابسامان ثبتنام و فلان و مدرسه و مدیر و موسس و این داستانها.
امروز حدوداً از ساعت ۳ و نیم تا ۸ شب نشستم پای آموزشهام و تمرین و... حسااابی مخ لپتاپکِ بینوام رو به کار گرفتم. از گرادینت و اریزر تولز و مجیک اریزر و براش تولز و آرت براش و فلان و بیسارش رو تا فیها خالدون کار کردم.
وقت نیست با فس و فس پیش برم. این همه نباس مبانی کش بیاد که :/
یعنی میشه بتونم کاری رو شروع کنم تا تهش برم؟! 🥺
دارم تمرین میکنم نسبت به وضع بلاتکلیفانهٔ فعلیم بیتفاوتانه اوقات سپری کنم و تا میاد که پرونده یکیش وسط افکار دیگهام، کروشه و ابرویی و پرانتز باز کنه با یه جملهٔ «اصلاً کلهٔ باباش😆، به درک که هرچی میشه»؛ زود میبندم میذارمش کنار. والا!
چیزی که تغییرش در یدِ قدرت من نیست، فکر و انرژی گذاشتن واسش بیفایدهترین کاره. هوم؟
+ الحمدلله که آرتین قشنگم مرخص شد الهی عاقبت بخیر بشی مادر. فدای چشای قشنگت... 🥺😔
|یکشنبه، ۸ آبان ۱۴۰۱_ ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه بامداد|
- دوشنبه ۹ آبان ۰۱