صبح بعد از یه صبحونه و دوش جنگی، قصدِ حرم سیدالکریم کردم. خودم خواستم تنها باشم و بعد از اندکی مقاومت نشون دادنِ مارژان، گفتم الان دوست دارم تنها برم، نباید که همیشه آویزون همدیگه باشیم.
خلاصه از حدود ایستگاه مترو جوانمرد تا حرم، پیاده رفتم وقتی رسیدم حرم که نیم ساعت بعدش اذان بود. حسابی نشستم به مردم نگاه کردم... گیج و ویج و غرق در همهمه. خلسهٔ دلپذیری بود. دیگه حدوداً ساعت ۳ و نیم زدم بیرون به سمت پیدا کردن والدین، جایی که باهم قرار گذاشته بودیم.
ماشین رو گذاشته بودن توی خیابون فرعی ابنسینا، تقاطعهای خیابان هفده شهریور. بعد یادشون نبود. 😁
حالا ما از مترو شهدا پیااااده اومدیم تا پایین، دیدیم نه خیر آقا ماشین معلوم نیست کجاست. خلاصه پیدا کردن ماشین هم ماجرای خاص هرسالهٔ اربعینِ ماست 😂✋ کلی هم میخندیم بابتش.
آموزشم رو دو روزه ندیدم، اما عیبی نداره گاهی یه کارِ مهم میره توی اولویتهای پایینتر و میشه نادیده گرفته بشه.
امـــا؛ با چشمانی نیمهبسته ورزشم رو انجام دادم و بسیار خوشحالم 😌💪 و تاثیر ورزشها رو امروز دیدم که بعد از پیادهروی قبلاً تیغهٔ بین دو کتفم سرود ملی ازبکستان میخوند از درد!! ولی امروز ازش خبری نبود. حالا الله اعلم. انشاءالله تاثیراتش موندگار باشه.
برم ولو شم که دیگه جونی نمونده.😴
|شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱_ اربعین حسینی _ ساعت ۱۲ و یک دقیقه بامداد|
- يكشنبه ۲۷ شهریور ۰۱