جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

علافی

هوفففف. صاحب‌خونه نه پول رو میاره، نه میاد بنگاه، نه جواب درستی میده پول زور هم می‌خواد بگیره. اونور رو که قول‌نامه کردیم باید فردا یا پس‌فردا اثاث می‌بردیم ولی همه‌چی روی هواست. نمی‌فهمم این همه سنگ چرا می‌افته توی کار آدم؟

 

امروز یه عالمه وقت داشتم ولی نه کاری کردم، نه آموزشم رو دیدم. فکرم درگیر بود. از طرفی تا لپ‌تاپ میارم کاری کنم، مارژان ناراحت میشه که این همه کار داریم و تو نشستی؟ و در عین حال هیچ کاری هم نمی‌کنیم!!! دقیقاً فاز مارژان رو در این مواقع نمی‌فهمم! انگار معتقده به این که؛ یا باید فلان کار پیش بره، یا اگر هم پیش نمیره هیچ کار دیگری هم نباید انجام بدیم. درحالی که همهٔ تلاشم اینه که این باگ بزرگ رو از زندگیم حذف کنم و هی انگار نمی‌شه... بگذریم.

فلذا امروزم به علافی گذشت!

 

یه نیم ساعت انگار عصر خوابیدم ولی با تن کوفته و له و یه خواب چرت و پرت بیدار شدم. داداشِ فوت شدهٔ یه پسره رو توی خواب دیدم. خیره ان‌شاءالله.

 

من دچارم به خودسانسوری و عجب پدیدهٔ مسخره‌ایه... عح.

 

 

|۷ شهریور ۱۴۰۱_ ساعت ۱۱ و ۳۶ دقیقه شب|

از خونه بلند نشید تا نداده😐

خیلی سخته این علافی و بلاتکلیفی.
چقدر ملت بی‌رحم شدن.

اگه آزادی و رهایی آخرین و مهمترین هدیه بلاگ نباشه پس چیه. آدم برای همین بلاگ میزنه.

خودسانسوری نکنین و بنویسین.

بعدش احساس خلاء و پوچی می‌کنم... داستان اینه.
از طرفی، همینطوریش متهمم به کوه یخ بودن، 
بعد فرض کنید چی میشه؟
 هجمه است که از همه طرف می‌باره.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan