مصاحبه صبح عالی، پر قدرت و رضایتبخش بود :) هرچند که اصلاً اهمیت نداره قبول بشم یا نه، صرفاً قدمی در راه رضایت و خوشحالی حضرت پدر بود! و تهش هرچی باشه عاقبت بخیریه. بله!
هرچند که دیشب از بد حالی خوابم نمیبرد و حرفهای یهویی آخر شبِ میم.ر کمی بهترم کرده بود؛ اما صبح باورم نمیشد اینقدر حالم خوب باشه... الحمدالله.
وجداناً خواب عجب مقولۀ باحال و مفیدیه! واسه خودش یه پا ریسِت فکتوریه اصلاً :)
بعد از اداره، رفتم دانشگاه برای گرفتن مدرکم ولی خب هنوز دانشگاه در تعطیلات تابستانی به سر میبرد و کارم به دوشنبه مؤکول شد :)
از الآن ذوق دارم برای ملاقات روز دوشنبه با رفیقهای آسمونی؛ عمو ابوالفضل و آقا علی اکبر :) دو تا شهید دانشگاهمون.
اتوبوس سواری راه برگشت کلی بهم انرژی داد. کلپی از استاد دیدم که خب خیلی حال خوب کن بود.
پاورپوینت موسسه هم آماده شد
و حالا باید بشینم پای آموزشهای خودمــــــــــــــ:)ــــــــــ.
|نیمروز نوشت!!| 29 مرداد 1401| ساعت 4 و 52 عصر|
- شنبه ۲۹ مرداد ۰۱