تغییر سخته. خب طبیعیه من هر وقت یه تصمیمی میگیرم، از آسمون سنگ و از زمین بادمجون سیاه میباره!
به هر حال این وسط تزهای صاحبخونه و جوابِ درست ندادنهای حضرت پدر، شده مایهٔ اعصاب خوردی!
خب پدر من کی قراره یاد بگیری دستت رو دستیدستی نذاری زیر سنگِ دیگران؟!
خب حالا مهم نیست، به هر حال خونه هم یا عوض میشه یا تمدید میشه. مشخصه.
مصاحبهٔ فردا خیلی رو مخمه! شدم مثلِ چرخ دندهای که وسط یه عالمه چرخ دندهٔ خراب و شکسته، داره تحمل وضعیت میکنه! این وسط خانم میم که همکارِ دو سال پیشمه، عضوم کرده به کانالش و فرت و فرت پست میذاره نصف شب! فردا نمیشه دیگه؟ عه!
ظهر به ف.ج پیام داده بودم از باب دلجویی سر یه موضوعی، یه چیزی برام تعریف کرد دربارهٔ اینکه شوهر دوستش که طلبه است گفته اربعین جای خانمها نیست و قراره زنش رو نبره! اصلا به من هم هیچ ربطی نداشت؛ اما پقی زدم زیر گریه :| چرا؟ چون چند روز پیش دوستم که مشاور خانواده است، گفته بود خانمها توی ایران برای احقاق حق مسلمشون، چند برابر مردان باید بدوئن! و خب این گوشه ذهنم بود و بابتش منتظر بهونه بودم تا عقدهٔ دل وا کنم که خب الحمدلله ترکید؛ وا نشد!
با همهٔ اینها دو قسمت آموزشهام رو دیدم و سر و کله زدم و لا به لاش کارهای موسسه رو هم کردم. یه سری گزارشها رو مثل دندون پیرهزن فرستادن که باید پیگیری کنم. هعی الحمدلله. درست میشه. فقط صد سال اولش سخته!
|جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱| ساعت ۱۱ و ۴۰|
- جمعه ۲۸ مرداد ۰۱