میگه: "دل در گرو کسی داشتن سخته..."
میگم: " اینو ببین!
... میبینی؟ درِ قشنگیه،
اما بسته است...
قطعاً کسی که پشت چنین دری منتظر میمونه، خسته نمیشه، سرگرمتر میشه...
مثل بعضی دردها... که آدمو درد طلب تر میکنه،
بعضی رنج ها، آدمو صبورتر میکنه،
بعضی عشق ها، آدمو تبدار تر میکنه...
قبول داری؟ "
میگه: آره.
میگم: اما امان از دری که بسته میمونه و سرگرم ترت نمیکنه، عاشق ترت میکنه...
--------------
زرد و بی رمق ... مثل یکسال پیش.
تقصیر خودم بود که قلب بیچاره دوباره بی تاب شد؛
آخه محکم شونه های یه رفاقت نابود شده رو گرفتم اونقدر تکونش دادم تا تمام حس های مرده اش بیدار شد... نفهمیدم چه کردم... از این که به قهقرا نرفت خوشحال باشم؟
منتطر باشم بازم به قهقرا بره؟
یا...امید بهبودی داشته باشم؟
دله دیگه...رفاقت حالیشه...یه وقت هایی میزنه دوباره به سیم آخر...
داشتم جاشو با خدا پر میکردم، حس میکنم گند زدم به تمام تلاش دو سال ام...
فقط میگم کاش هیچ وقت باعث نشی به خاطرت روی خدا پا بذارم، که میدونم اگر اینطور بشه، همین تو، یه روزی روی من پا میذاری...
و تمام.
- يكشنبه ۱۸ آذر ۹۷