همیشه بودند افرادی که می پرسیدند: " حوصله ات سر نمی ره؟ "
و من یواشکی، ناشیانه نقاب لبخند می زدم به چهره و می گفتم: "نه، عادت کردم!" بعد دلم در حالی که لب ورچیده بود و کز کرده بود پستوی درونم، نجوا می کرد تا کی دروغ؟!
و من می دونستم هیچ ...ی به «تنهایی» عادت نمی کنه، چون خودم هم عادت نکرده بودم، فقط با چشم انتظاری کشدن برای اومدن بچه بعدی خانواده، هر سالی رو به سال دیگه می رسوندم!
فکر کنم با همین امید تا الان افتان و خیزان خودم رو رسوندم وگرنه عادت در کار نبود! به هر حال اگر کسی بود که دو بار می زدیم تو سرِ هم، یه بارش هم می خندیدیم، این همه خو نمی گرفتم به نبودنش...
بدبخت نسل بعدی!
پ.ن: هه!
- سه شنبه ۸ خرداد ۹۷