جرعه جرعه جآن

روزی دریا خواهم شد...

باربیکن آناناسی!

توی ظلمات شب، با نور صفحه گوشی، نوک پا و آهسته میرم سر یخچال، بعد از برانداز کردن بالا تا پایین، روی در یخچال پشت شیشه های مربا و آلوچه خونگی که سال پیش خودم درست کردم، دست می‌برم و شیشه نوشیدنی باربیکن طعم آناناس که یادم نمیاد چه موقع خریدم رو برمی‌دارم.

نفسم رو توی سینه حبس می‌کنم و به آرومی در یخچالو می‌بندم، باز هم نوک پا و با قدم های بلند طوری که اگر کسی ببینه فکر می‌کنه اومدم دزدی، میرم توی اتاقم و تازه متوجه میشم درِ شیشه مثل نوشابه کوکاکولا باید با دربازکن کنده بشه -_-

نا امید نمیشم، نور صفحه گوشی رو می‌ندازم روی دِراوِر و میگردم دنبال چیزی که بتونم در شیشه رو باهاش باز کنم.

بالاخره شونه چوبیم رو می‌بینم و فکر می‌کنم شاید بشه با تو رفتگی روی دسته اش در باربیکن رو باز کنم.

برش می‌دارم و بی صدا تقلا می‌کنم، زبونمو می‌ذارم لای دندونام و مثلا تمرکز می‌کنم تا صدایی در نیاد!

بالاخره تِلِقّی در شیشه شوت میشه اون طرف اتاق، از ترس اینکه نکنه بعداً تیزی لبه فلزیش بره توی پای کسی، شیشه رو می‌ذارم روی دِراور و توی تاریکی خم میشم تا درشو پیدا کنم.

بعد از یه کم کنکاش و دست کشیدن روی زمین پیداش می‌کنم.

درِ فلزی رو می‌ذارم جلو میز کامپیوتر و بی وقفه و عجول باربیکن رو سر می‌کشم، چند قُلُپ میره پایین که تازه می‌فهمم آبغوره بی نمک ننه اس که وقتی فشارش بالا میره ازش می‌خوره!

هستیم بر آن عهد که بستیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan